اجتماعی

دستانی که بعداز سال‌ها انتظار رو به کعبه بالا رفت

– اخبار ویژه نامه‌ها –

به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری تسنیم، در میان امواج جمعیت در ازدحام زائرانی که هر یک راز و نیاز خود را دارند، پیرزنی ایستاده است. چهره‌اش آفتاب‌سوخته است، رد زمان بر خطوط پیشانی‌اش نشسته، اما در عمق نگاهش چیزی فراتر از سالخوردگی موج می‌زند؛ اندوهی شیرین، غمی مقدس.

دست راستش بالا رفته، همان دستی که سال‌ها، کنار پدر و مادرش دعا کرده بود تا روزی همراهشان به این سفر بیاید. اما آن‌ها نماندند… عمره تعطیل شد، سال‌ها گذشت، و پدر و مادرش که رویای طواف داشتند، در حسرت خانه خدا، چشم از دنیا بستند.

اکنون او اینجاست. در جایی که همیشه آرزویش را داشت، اما به نیابت از پدر و مادرش. با بغضی که گلویش را می‌فشارد، زیر لب نجوا می‌کند:

"مادر، پدر! به جای شما آمده‌ام… کاش اینجا بودید، کاش دستان شما هم بالا بود، کاش زنده بودید و شوق این لحظه را می‌دیدید."

و بعد، یاد برادر شهیدش می‌افتد. جوانی که هنوز 20 ساله نشده بود که لباس رزم پوشید و برای همیشه از خانه‌شان رفت. هنوز تصویر آخرین بدرقه در ذهنش زنده است؛ همان روزی که برادرش قبل از رفتن، سرش را بوسید و گفت:

"خواهر، اگر روزی به خانه خدا مشرف شدی، یادی هم از من کن… شاید خدا شهادت را نصیبم کرد و شاید تو روزی برایم طواف کردی."

حالا او اینجاست، رو به روی کعبه، درحالی‌که هق‌هقش را در ازدحام جمعیت پنهان می‌کند و دستانش را بالا می‌برد.

"برادرجان، دعایت مستجاب شد، اما دیر آمدم… خیلی دیر."

قطرات اشک، آرام روی گونه‌هایش می‌غلتند، دستانش به سمت آسمان است، گویی برای گرفتن جوابی از خدا.
دست‌هایش، که سال‌ها در نمازهای شبانه‌اش بالا می‌رفتند، که شب‌های قدر در سجاده خیس از اشک بودند، که بر پیشانی قاب عکس برادرش کشیده شدند، حالا اینجا ایستاده‌اند، در بلندترین مقام، مقابل بلندترین امیدها.

زمزمه می‌کند:
"اللهم لک الحمد… که بعد از این همه سال، بعد از این همه دلتنگی، دعایم را شنیدی."

تأکید بر همراه داشتن داروهای لازم توسط زائران عمره

در میان جمعیت، در میان دریایی از احرام‌پوشان، پیرزنی ایستاده است که دیگر چیزی از خدا نمی‌خواهد. تنها یک آرزو دارد:

"خدایا، سلامم را به عزیزانم برسان… بگو که آمدم… بگو که این دست‌ها به نیابت از آن‌ها بلند شد."

و بعد، آرام‌آرام، دست‌هایش را پایین می‌آورد اما هنوز دلش بالاست، در آسمان خانه دوست، جایی که دیگر هیچ آرزویی باقی نمانده جز وصل… .

انتهای پیام/

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا